معنی بیدار و هوشیار

حل جدول

واژه پیشنهادی

هوشیار و بیدار

آجیر


کارگردان سریال هوشیار و بیدار

صادق عبداللهی، محمد اوزی


آگاه و هوشیار

مطلع-بااطلاع-واقف-هوشمند-بیدار-

فرهنگ عمید

بیدار

کسی که در خواب نباشد،
[مجاز] آگاه، هوشیار،
* بیدار شدن: (مصدر لازم)
از خواب برخاستن،
[مجاز] هوشیار شدن،
* بیدار کردن: (مصدر متعدی)
کسی را از خواب برانگیختن،
[مجاز] هوشیار ساختن، آگاه کردن،
* بیدار ماندن: (مصدر لازم) نخوابیدن، به خواب نرفتن،

نام های ایرانی

هوشیار

پسرانه، با هوش و آگاه، عاقل. خردمند، بیدار (نگارش کردی: هشیار)

پسرانه، عاقل. خردمند، بیدار (نگارش کردی: هشیار)


بیدار

پسرانه، آگاه، هوشیار

پسرانه، آگاه، مطلع، هوشیار (نگارش کردی: بدار)

لغت نامه دهخدا

هوشیار

هوشیار. [هوش ْ] (ص مرکب) عاقل. فطن. بخرد. باهوش.خردمند. هشیار. ذکی. صاحب عقل. هوشمند:
چنین گفت با رخش کای هوشیار
مکن سستی اندر گه کارزار.
فردوسی.
ز فضل صاحب عباد و جود حاتم طی
مثل زنند حکیمان هوشیار قدیم.
سوزنی.
زنده کدام است بر هوشیار
آنکه بمیرد به سر کوی یار.
سعدی.
|| حساس. (یادداشت مرحوم دهخدا). || آنکه مست نیست. مقابل مست. هشیار. || آنکه مغمی علیه نباشد:
من از رنگ صلاح آن دم به خون دل بشستم دست
که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد.
حافظ.
- هوشیار شدن، افاقه.به هوش آمدن. از حالت مستی یا غشوه بیرون شدن.


بیدار

بیدار. (ص، اِ) که در خواب نیست. مقابل خفته. صاحب آنندراج گوید: مقابل خفته مرکب از «بید» بمعنی شعور و آگاهی و «دار»که کلمه ٔ نسبت است و غنچه، آیینه، بخت، دولت، همت، دل، خاطر، جان، عقل، شرم، شبنم، عرق، فتنه و مغز در صفات او مستعمل است. (از آنندراج). کسی که در خواب نباشد. (ناظم الاطباء). کسی که در خواب نباشد. مقابل خوابیده. صاحب غیاث گوید: مرکب از «بید» و لفظ «دار» یک دال را حذف کرده اند. یا آنکه مرکب است از «بید» ولفظ «آر» که کلمه ٔ نسبت است و بید بمعنی شعور است وبیداری بلفظ کشیدن مستعمل است. (غیاث):
شبان تاری بیدار و چاکر از غم عشق
گهی بگرید و گاهی بریش برفوزد.
طیان.
شب خواب کند هرکس و تو هر شب تا روز
از آرزوی خدمت او باشی بیدار.
فرخی.
بداد کوش و بشب خسب ایمن از همه بد
که مرد بیداد از بیم بد بود بیدار.
اسکافی.
براه و بخواب و ببزم و شکار
نباید که تنها بود شهریار
بزودی کشد بخت زان خفته کین
چو بیداری او را بود در کمین.
اسدی.
بیدار چو شید است بدیدار ولیکن
پیدا بسخن گردد بیدار ز شیدا.
ناصرخسرو.
هرگه که همیشه دل تو بیهش و خفتست
بیدار چه سودست ترا چشم چو خرگوش.
ناصرخسرو.
مرا چون چشم دل زی خلق چشم سر بسوی شب
چو اندر لشکری خفته یکی بیدار تنهائی.
ناصرخسرو.
بخت تو خواب دیده ٔ بیدار تا ز امن
بر چشم فتنه خواب مهنا برافکند.
خاقانی.
نهاد بد نپسندد خدای نیکوکار
امیر خفته و مردم ز ظلم او بیدار.
سعدی.
از آن چشمان خواب آلوده شبها شد که بیدارم
تو ای اختر گواهی دیده ٔ شب زنده داران را.
یغما.
|| سربرداشته. سربرآورده. مقابل آرمیده: می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد... و مکر و خدیعت بیدار و وفا و حریت در خواب. (کلیله و دمنه).
من ترا طفل خفته چون دانم
که توئی خواب دیده ٔ بیدار.
خاقانی.
|| هشیار. آگاه. بهوش. مواظب کار. مراقب. (یادداشت مؤلف). هوشیار. متنبه. (از ناظم الاطباء): مهلب مردی بیدار، کاردان بود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی).
بدو گفت گیو ای جهاندار کی
سرافراز و بیدار و فرخنده پی.
فردوسی.
کنون پیشرو باش و بیدار باش
سپه را ز دشمن نگهدار باش.
فردوسی.
بیاراست بر میمنه گیو و طوس
سواران بیدار با بوق و کوس.
فردوسی.
اما ایشان باید بیدارتر باشند و جاه حضرت خلافت را بجای خویش برند باز. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 294). هشیار و بیدار باشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351).
اگر بیدار و هشیاری و گوشت سوی من داری
بیاموزم ترا یک یک زبان چرخ و دورانها.
ناصرخسرو.
در این مقطع به سعدالملک برنتوان دعا گفتن
که اندر کار خود دانا و زیرک سار و بیدارم.
سوزنی.
بخت اگر خفت رای بیدار است
کز پی پاس خواب من رانده ست.
خاقانی.
بیدار باد بخت جوانت که چرخ پیر
در مکتب رضای تو طفل معلم است.
خاقانی.
بیدار باش تا نرود عمر بر فسوس.
سعدی.
بلی چون برکشد تقدیر خنجر
نخست از عقل بیدار افکند سر.
میرخسرو.
نبود نیک نزد بیداران
راه بی یار و کار بی یاران.
اوحدی.
- جان بیدار، جان آگاه و هشیار.
- خاطر بیدار، ذهن وقاد و هشیار. هشیاردل.
- دولت بیدار، بخت مساعد و پیروز. مقابل بخت خفته.
|| اهل دل. (شرفنامه ٔ منیری). || (اِ) شعور. (غیاث). شعور و آگاهی. (آنندراج). || بمعنی بیداری نیز آمده است:
نه در بیدار گفتم نی به بوشاسپ
نگویم جز به پیش تخت گشتاسپ.
زرتشت بهرام پژدو (از آنندراج).

فرهنگ پهلوی

بیدار

آماده و هوشیار

مترادف و متضاد زبان فارسی

هوشیار

آگاه، بافراست، باهوش، باهوش، باهوش، بخرد، بیدار، بیداردل، تندذهن، تیزطبع، تیزهوش، خردمند، دوراندیش، زیرک، عاقل، فهیم، متفطن، متنبه، ناخفته، نبیه، هوشمند،
(متضاد) غافل

گویش مازندرانی

بیدار

بیدار – آگاه – متوجه – بهوش آمده

فرهنگ فارسی هوشیار

بیدار

مقابل خفته، کسی که در خواب نباشد، هوشیار

معادل ابجد

بیدار و هوشیار

745

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری